آنگونه که تو دوست داری...
[ یک جایی برسد، برسد به یک جایی، که هر کاری انجام میدهی، هر قدمی بر
میداری، هر فکری که توی سرت مأموا میدهی، هر کلمه و حرفی که بر زبان
میآوری، قبلش، درست ِ درست قبلش از خودت بپرسی: "یعنی خدا دوست دارد؟
(گفتنش را، انجام دادنش را، پرداختنش را)".
دیدید وقتی کودکی میخواهد
چیزی که دوست دارد و نشان کرده است را بردارد، اول به ماما خانمش یا بابایش
چشم میدوزد تا ببیند عکس العملشان چیست؟ با نگاه اجازه بگیرد؟ اجازه
دادند بردارد و ندادند بیخیال؟ درست مثل همین...
حالا،
اینگونه،
گره زدن تمامی افعال به ناز نگاه ِ الله میشود مثل همان وقتی که پدر ِ آدم
مثل کوه پشت سر ِ آدم است. اینگونه، قدم بعدیات، چه برداری چه برنداری
میشود نور، میشود آب،میشود گُل، میشود قناری، میشود موسیقی. اینگونه،
قدم بر برنداشتهات هم، خودش یک دنیا قدم است؛ مثل درختی که اول بهار هر
جوانه گُلش هزار شکوفه میزند...
:
:
هفت:
دیدید میگویند: " تو یک قدم بردار، خدا ده قدم برمیدارد؟"
یک قدم کوچک ِ ما هم که میدانید، با یک قدمِ خدا قابل مقایسه نیست. پس، بسم الله...
:
: