و لا...غیر.
بسم الله الرحمن الرحیم
گفته بودندش "تو" نباید باشد. و او، چشم دوخته بود به صدا، بی آنکه کلمهای بر زبان جاری کند.
گفته بودند: "من" نباید باشد. که پای "احد و واحد" در میان است و تو، در سرزمین مقدس " طُوًى " هستی، پس فَاخْلَعْ ؛ "دل" را، "من" را، "نفس" را؛ هر چه غیر او را، و...
نفس در سینه حبس کرده بود و دل به فرمان ِ آن "وَ" ماندهی آخر...
گفتندش: و اسماعیل را؛ حبّ اسماعیل را...
چَشمهایش، بر زمین آرام گرفتند. فرمان، فرمان پرودگارش بود.
***
به یاد آورد روزهای نخستین را که در دلش "قبسی" روشن، و نوری نسیم شده بود و دائماً سرمدا میگفت: " فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى "، " إِنِّی أَنَا رَبُّکَ "، " وَأَنَا اخْتَرْتُکَ "،" إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ أَنَا"...شنیده بود که گفته بودند: اصطنَعْتُک لِنَفْسی...
دیده بود که کلمهها توی دلش زمزم شدهاند و زمزمهی خنکایی توی دانه دانهی ذرات آفرینشش پیچیده است و تمام ذرات به یک سو شهاب میشوند؛ صراط مستقیم...جماعت ِ" لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ " برپا شده بود...
***
گفتندش: موعود، فرداست...
سر بالا نیاورد و با چَشم، گفت: به چَشم.
از خواب برخاست. آنچه فرمان داده بودندش را با اسماعیلش در میان گذاشت: "یبُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُکَ". سرت را باید برای او بدهم. نظرت چیست اسماعیل؟ "فَانظُرْ مَاذَا تَرَى". اسماعیل گفت: "یأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللَّهُ مِنَ الصَّـبِرِینَ". مطیع فرمان پرودگار جهان باش پدر. و من ان شاءالله بر این فرمان و اجابتش صبور خواهم بود.
پس تسلیم گشتند و ابراهیم در دل ماند؛ مقیم شد. وضو گرفت. قامت بست. مقتدا شد و ذرات اقتدا کردند.
ابراهیم چاقو بر گلوی اسماعیلش گذاشت؛ اسماعیل تسلیم، رگ گردنش هم تسلیم. و کشید. ندا آمد: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَآ إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ - إِنَّ هَـذَا لَهُوَ الْبَلاَءُ الْمُبِینُ.
دست نگه دار ابراهیم. تو مومن به فرمان ما بودی؛ که اجابت فرمان ما شهادت بر بندگی، طاعت، اطاعتت بود؛ تصدیق نمودی ابراهیم. اسماعیل را به تو بازگردانیدیم که کَذَلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ. سلام بر تو ابراهیم. که از عباد مومن پرودگاری...
سَلامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ(١٠٩)کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ(١١٠)إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ(١١١)