طه...
چه حالی داشته است موسی وقتی پروردگارش، بی واسطه، بی جبرئیل، بی فرشته، به
اسم کوچکش صدایش زده یَا مُوسَى، إِنِّی أَنَا رَبُّکَ،
فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ، إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...
.
.
یا حبیب: صدا کن مرا/ صدای تو خوب است (سهراب)
چه حالی داشته است موسی وقتی پروردگارش، بی واسطه، بی جبرئیل، بی فرشته، به
اسم کوچکش صدایش زده یَا مُوسَى، إِنِّی أَنَا رَبُّکَ،
فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ، إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...
.
.
یا حبیب: صدا کن مرا/ صدای تو خوب است (سهراب)
هنگام وضو گرفتن وقتی صورتت را خوب می شویی مقداری از آبی که روی صورتت پایین می آید را به دهان فرو ببر و بخور . این آب درونت را پاک می کند و فطرتت را شفاف می نماید ( شهد محبت)*
حالا، به فکرم رسیده، چه خوب است آدم وقتی روزه است، با آب وضویش افطار کند. وقتی بسمالله گفته است و دارد آرام آرام سورةی قدر را به روحش تلقین میکند، وقتی دارد ذکر "القدیر" زمزمه میکند...و بعد که نمازش را خواند و سر سفرهی افطار نشست، به پرودگارش بگوید، با آب مطهری که زمین و کوههای عظیم به فرمانت بر فرازش قرار گرفتند² افطار کردم یا سیّدی، شاهد باش؛ اللهم انى لک صمت وعلى رزقک افطرت وبک امنت وعلیک توکلت ذهب الظمأ وابتلت العروق وثبت الاجر یاواسع الفضل اغفر لى فانه لا یغفر الذنوب الا انت.
.
.
² : وَاسْتَقَرَّتِ الأَرَضُونَ بِأَوْتادِها فَوْقَ الماءِ (دعای یستشیر)
* فرمودهی آقای دولابی را یکی از عزیزانم برایم فرستاده؛ بانو پنجره فولاد. ثوابش متعلق به ایشان است.
هر قدم نفسی که به "او"ی نورانی این جهان نزدیکتر شوی،
پردههای حجابی است که یکی یکی کنار میروند...
کلمهها را که کنار هم میچید تا جمله شوند، جملگی کمتر از فاصلهی سجدهی پلکی روی چشمی، رنگ میگرفتند؛ نصف نور، نصف سبزآبی...و بعد، کنار هر کلمه نشان سجده ۩ نقش میبست و...
.
.
یک حج هم هست که راهش از مکه نمیگذرد؛ که از توی گردن آدم مقصود میشود.
نه لباس سپید لازم دارد، نه رجم شیطان؛ شرطش رجم ِخویش است و نفس ِ خویش. شرطش ابراهیم شدن، و قربانی اسماعیل ِ دل، قبل طواف و دیدار. لازمهاش یک نگاه ِ خیلی خیلی کوچک؛ عاشقانه، مستاصل، دل ِ تنگ، دل ِ شکسته شکسته...
کعبه نیز از برای این حج نیست؛ خانهای سنگی با پردههای سیاه. که کعبه درون تو است و تو درون کعبه. میقات نوک انگشت اشاره است. سر ِ جام ِ نگاه.
و آن، رگ گردن است.
اراده کنی، بسم الله بر زبانت جاری شود، ذارت و هست و نیستت بسم الله شوند؛ بی آب، وضو گرفتهای و تمام. نچرخیده چرخیدهای؛ هفت و هفت و هفت...
پس، پردهی نازک ِ نورانی ِ شفاف ِ پس این رگ را کنار بزنی پرودگاری است که برای ملاقات تو نه زمان تعیین کرده است، نه عمل خاص. اراده کنی، توی دستهایش هستی، در محضرش. نشسته؛ ایستاده، خوابیده و...
:
:
یا حبیب: بسمالله؟
آدم،
باید،
هست و نیستش، دار و ندارش شیر فهم شوند که "ای انسان، تو بی صاحب نیستی، قد قامت الصلاة، رکوع، سجود، بی سلام؛ تا ابد. بلی."
یا خَیرَ حَبیب وَ مَحبوب...
شیخ رجب علی
خیاط گفتهاند، وقتی چشمت به نامحرم افتاد و خوشت آمد این را بگو. من فکر میکنم،
هر چه که پای دل آدم را بلغزاند، تقوای آدم را بلزاند، و نتیجهاش از خود بیخود
شدن و فراموشی الله باشد مصداق "نامحرم" است، چه انسان باشد، چه غیر
انسان.