ســـــــــــــــ...
یک وقتی هم میشود که قلم ِ آدم دست به دامنت میشود که ننویس، سکوت کن؛ بدون تقوا نمیشود که نمیشود.
.
.
یک وقتی هم میشود که قلم ِ آدم دست به دامنت میشود که ننویس، سکوت کن؛ بدون تقوا نمیشود که نمیشود.
.
.
آدم،
باید،
بردارد پرچم "لااله الا الله" را وسط دلش، چشمش، زبانش، گوشش، هستیاش محکم بزند توی زمین؛ جوری که آخ اش در بیاید؛ طوری که تک تک هست و نیستش، دار و ندارش شیر فهم شوند که "ای انسان، تو بی صاحب نیستی، قد قامت الصلاة، رکوع، سجود، بی سلام؛ تا ابد. بلی."
.
.
قبل از اینکه از اینجا برود، یک کاسه نقرهای داد که یک دستی تویش چهار قل را حکاکی کرده است. گفت خواستی آب بنوشی، توی این کاسه باشد، و رفت. از سادات بود.
اکثر وقتها یادم میرود. کاسه از یادم میرود، و شاید من از یاد کاسه. نمیدانم. ولی، اینکه در ذهن من "حی و قیوم" مانا باشد لیاقت میخواهد، اینکه من در او زنده، افتخار.
تویش آب ریختم. نگاهم توی آبی که هیأت کاسه را گرفته است نفس حبس میکند؛ بسمالله. قطرهها به آغوش آیهها پناه بردهاند؛ متبرک میشوند؛کاش قطره بودم. چشمهایم را میبندم. تصویر دستان عباس ِ حسین (ع) توی تاریکی چشمم نقش میبندد. یا حسین (ع).
.
.
یکی دارد آرام آرام زیارت عاشورا میخواند؛ "سلام بر حسین"ها، یکی یکی توی لرزش جاری ِ چشمی غرق میشوند.
اربعین ِ امسال مصادف است با روز دوشنبه.
روز دوشنبه روز ِ زیارت امام حسین (ع) و برادرشان امام حسن (ع) است.
عجب حُسن تصادف زیبایی.
قبل اینکه "سر" بدهد، گفت: به کسی که جز خدا کسی را ندارد ظلم نکن.
سر داد رفت، نماند ببیند که از آدمهای این دنیا یکی در میان کارشان ظلم به اویی است که جز خدا کسی را ندارد...
:
: